دختری با کوله بار خاطرات

رد خاطره ها

این بار قول بدهیم که نخندیم

 

 

 

 

 

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند.....

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری....

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند....

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،



به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

[ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ] [ 4:9 ] [ mobina ] [ ]

محشر

 
 
 
 
 
 
دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم
به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم
دوباره محشر می کنم
نوید پیکعشقرا نگفته باور

می کنم
دوباره محشر می کنم
جویای گلی بودم، که رنگ آرزوهامه
وقتی که تو رو دیدم

، دیدم تو قلب تو جامه
به دشت های نمزده سفر کردم
از بین گلهای قشنگ گذر کردم
میون گلها


به تو نظر کردم
دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم
به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم
دوباره محشر می کنم
دوباره محشر می کنم
می خوام برای همیشه ترانه خوان تو باشم
اسیر و عاشقتکنم ، بسته به جان تو باشم
می خوام همیشه تو شعرام یکی

یه دونه تو باشی
بمونی خونه دلم ، عزیز خونه تو باشی
دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم
به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم
دوباره محشر می کنم
نوید پیک عشق را نگفته باور می کنم
دوباره محشر می کنم
دوباره محشر می کنم
[ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ] [ 4:1 ] [ mobina ] [ ]

نجس ترین چیز دنیا!!!


گویند ( من نمیگم ) روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد



.

وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد. عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش. خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری

[ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ] [ 3:50 ] [ mobina ] [ ]

برايت آرزو دارم..

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی .

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی .

برایت همچنان آرزو دارم

دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دست کم یکی در میانشان

بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدینگونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غره نشوی.

و نیز آرزومندم

مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است؛

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا

نگه‌دارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند

چون این کارِ ساده‌ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران

ناپذیر می‌کنند.

و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران

نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی.

و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی

به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره

گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.

چرا که به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.امیدوارم

که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود

دارد. بعلاوه، آرزومندم پول داشته

باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است »

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ

دیگری است!

و در پایان، اگر مرد

باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.


اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم .



ويكتور هوگو

[ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ] [ 2:36 ] [ mobina ] [ ]

من زنم.........

[تصویر: 1342621624_13406706572.jpg]




باید باکره باشى، باید پاک باشى!




براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها



دریده اند !




چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است،



سنت است ، دین است




قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند





[تصویر: 1342621635_13406706571.jpg]


اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا



و گاهى فکر میکنى





شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!


من زنم ...





با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست





[تصویر: 1342621630_13406706574.jpg]



که زرق و برقش شخصیتم باشد




من زنم ....



و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو







[تصویر: 1342621714_13406707066.jpg]


میدانی ؟



درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی




قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند





[تصویر: 1342621630_13406707065.jpg]


دردم می آید



باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم




دردم می آید



ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است




به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی




دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی





و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی







[تصویر: 1342621674_13406707064.jpg]

تمام حرف هایت عوض میشود




دردم می آید نمی فهمی




تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است




حیف که ناموس برای تو ...... است نه تفکر




حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر



از فاحشه تنی است





[تصویر: 1342622002_574514_mmqp9plc.jpg]

من محتاج درک شدن نیستم



دردم می آید خر فرض شوم




دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری




و هر بار که آزادیم را محدود میکنی




میگویی من به تو اطمینان دارم





اما اجتماع خراب است





[تصویر: 1342621694_134067065716.jpg]

نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود




میدانی ؟




دلم از مادر هایمان میگیرد




بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند





حقشان پایمال شده





[تصویر: 1342621789_134067065720.jpg]

خیانت نمیکردند ..





نه برای اینکه از زندگی راضی بودند




نه ...



خیانت هم شهامت میخواست ...





نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت




جایش النگو داد ...






مادرم از خدا میترسد ...





از لقمه ی حرام میترسد ...



از همه چیز میترسد


تو هم که خوب میدانی





ترساندن بهترین ابزار کنترل است




دردم می آید ...




این را هم بخوانی میگویی اغراق است


ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای



گ.ش.ت -ا.ر.ش.ا.د به جرم موی بازش کتک میخورد


باز هم همین را میگویی






ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟





[تصویر: 1342621618_0.118130001334172585_jazzaab_ir.jpg]

دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...





[تصویر: 1342621692_13406707068.jpg]

و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....





دردم می آید



از این همه بی کسی دردم می آید





[تصویر: 1342621795_134067070610.jpg]


زنده یاد سیمین دانشور

[ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:0 ] [ mobina ] [ ]

راز گل شقایق

 

 

 

 

شقایق گفت با خنده : نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی
هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

[ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:0 ] [ mobina ] [ ]